اسلایدر

داستان شماره 2213

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 2213

داستان شماره 2213

 

رضایت مادر(رضایت مادر)


بسم الله الرحمن الرحیم

رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر بالين جواني كه در حال مرگ بود ، حاضر شد و فرمود : اي جوان كلمه توحيد (لا اله الا الله ) بر زبان بياور . جوان زبانش بند آمده بود و قادر بود اداي توحيد نبود .
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب به حاضرين فرمود : آيا مادر اين جوان در اينجا حاضر است ؟
زني كه در بالاي سر جوان ايستاده بود گفت : آري ، من مادر او هستم .
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود : آيا تو از فرزندت راضي و خشنود هستي ؟ گفت : نه ، من مدت شش سال است كه با او حرف نزده ام .
فرمود : اي زن او را حلال كن و از او راضي باش ! گفت براي رضايت خاطر شما او را حلال كردم ، خداوند از او راضي باشد .
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رو به آن جوان نمود و كلمه توحيد را به او تلقين نمود . جوان بعد از رضايت مادر زبانش باز شد و به يگانگي خدا اقرار كرد .
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود : اي جوان چه مي بيني ؟ گفت : مردي بسيار زشت و بدبو را مشاهده مي كنم و اكنون گلوي مرا گرفته است . پيامبر دعايي به اين مضمون به جوان ياد داد و فرمود : بخوان : (اي خدايي كه عمل اندك را مي پذيري و از گناه و خطاي بزرگ درمي گذري از من نيز عمل اندك را بپذير و از گناه بسيار من درگذر ، چرا كه تو بخشنده و مهرباني ) .
جوان دعا را آموخت و خواند؛ سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد : اكنون چه مي بيني ؟ گفت : اكنون مردي (ملكي ) را مي بينم كه صورتي سفيد و زيبا و پيكري خوشبو و لباسي زيبا بر تن دارد و با من خوش رفتاري مي كند (بعد از دنيا رحلت كرد)

درسهاي از زندگي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم 116- امالي شيخ طوسي 1/63



[ چهار شنبه 23 ارديبهشت 1395برچسب:داستانی قرآنی, ] [ 19:47 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]